بنگر دلا سراچه بی اعتبار را
اندیشه کن حقیقت فرجام کار را

هر کس بوَد چو غنچه نشکفته ای به شاخ
وقتی شکفت جلوه دهد شاخسار را

وانگه اجل به دست فنا می ربایدش
این است راه و رسم وفا روزگار را

مرگ است عاقبت به کجا می توان گریخت؟
بر دوش می کشند هم چوب دار را

چندین منال بلبل شیدا ز مرگ گل
باد بهار زنده کند یاد یار را

هر نوبهار کآید و گل بشکفد به باغ
یادم کنید چون که ندیدم بهار را

جز نیکی و وفا ز من آیا شنیده اید؟
نیکی بس است بهر کسی یادگار را