در سینه غمی دارم و غمخوار ندارم
بر لب سخنی دارم و من یار ندارم
آن کس که خبر داشت ز غمهای نهانم
از بام دلم پر زد و من عار ندارم
از عشق حذر کردم و دل را به تو دادم
اینک نه تو را دارم و دلدار ندارم
آدینه ی صبحی چو نمازت پی تکبیر
معشوق پسندیدی و من چار(ه) ندارم
آرام دلم محسن خوبم تو کجایی
بعد تو دگر من گل بی خار ندارم
به نام خدایی که "محسن" را آفرید
در سوگِ "خورشید"
چهل غروبِ غمانگیز، گذشت و از جانان، خبری باز نیامد.
چهل روزی که به اندازهی چهلسال فِراق، پیرمان کرد.
آخر مگر میشود مرگِ خورشید را باور کرد؟
مگر انسانهای بزرگ هم میمیرند؟؟
محسن جان!
اگر حافظ و مولانا و سهراب برای همیشه بمیرند، تو هم خواهی مُرد!
در جایی میخواندم:
انسانهای بزرگ بعد از مرگ متولد میشوند!
به شهدای بزرگوارمان نگاه کن. همگی بعد از مرگ سرخ، چهره شدند و بر تارک تاریخ میدرخشند.
به هزارهای دورتر که نظر بیفکنیم، امام علی(ع) تا زنده بود کمترکسی قدرش را دانست، اما بعد از مرگی تراژیک، اسوهی عالَم گردید و تا دنیا دنیاست، لقب"شاه مردان" برازندهی اوست.
به اباعبدالله(ع) که میرسیم، قلبِ عالم با مرگِ سرخش، شتاب میگیرد و به غلیان میافتد و هنوز بعد از گذشت قرنهای متمادی، مرگ او و یارانِ باوفایش، سرلوحهی زندگیِ آزادمردانِ جهان است.
آری برادرجان!
آدمهای بزرگ، در طولِ حیات خود، آنقدر خوب و مظلوم و پاکند که اکثراً در "مُحاق" به سر برده و براستی غریبند...
وقتی کسی، عالَم را محضر خدا دانست، ترمزِ زندگی را میکشد و فقط به عالم بالا نظر دارد!
این انسان، دیگر مالِ خودش نیست؛ زیرا روحِ خدا در او دمیده گشته و فراتر از آدمی است که انباشته از کبر و نخوت و آمال و امیال نفسانی است.
آنهایی که اهلِ آسمان هستند، چندان دوامی بر روی زمین نداشته و خیلی زود بهسوی معبود پرمیکشند، جوری که انگار برای دیدارِ یار، شتاب دارند!
محسنجانِ ما، در اواخرِ عمر بابرکتش، حتی نگاهش را هم از این دنیای فانی دریغ میکرد و بیشتر، سرای باقی را نظارهگر بود!
همویی که نگاهش به دنیا، زیباتر از رقص قو و فراتر از پروازِ عقاب بود، روزگاری تمام قلههای ایران را درنَوردید و روزگاری دیگر در کوهپایههای زندگی، دستبهعصا شد!
اما هرآنچه بود، وجودِ مبارکش، مایه مسرّت و دلگرمی بود.
او نمونه کاملی از یک انسان متشرّع و آزاده بود.
نه تحمیلی در کارش بود و نه خشمی در کلام و رفتارش.
با اینکه یک "اصلاح طلب" واقعی بود، اما اصول را بیشتر از خیلی از"اصولگرایان" رعایت میکرد!
در هر جمعی که بود، روایتی صادقانه از عطوفت و خلوص داشت.
این بزرگمرد، امر به معروف و نهی از منکر را با رفتار و گفتار خود به دیگران نشان میداد و آنقدر در این زمینه توکل داشت که محال بود در حضور همواره پرمهرش، منکَری صورت پذیرد، حال چه بهصورت غیبت و تخریب شخصیت افراد و یا تمسخر و تحقیر دیگران.
آراستگیِ ظاهری را همیشه رعایت میکرد. بوی خوش، انتخاب لباسهای خوشرنگ و چشمنواز، دقّت ویژه در نظافت و حُسن جمال، با آرامش سخنراندن و با عشق مهر ورزیدن، از خصلتهای ارزشمند او بود که چقدر به دل مینشست و چقدر خاطرخواه داشت!
خُلقش محمّدی بود و سیرهاش علیوار؛ مظلوم، همچون مجتبی(ع) و پیرو حق مانند اباعبدالله(ع).
چند سالی را هم مانند بیمارِ کربلا، در سکوتش سوخت و ساخت و درنهایت هم در همان روز شهادت امام سجاد علیهالسلام دیده از جهان فرو بست و همچون طائری سبکبال، بهسوی بهشت پرکشید و رفت و چهلمین روزِ فراقش، با شهادت امام هشتم شیعیان قرین گشت. این موارد اگر نشانه نیست، پس چیست؟
هر روز که از رحلت جانگدازش میگذرد، بیشتر به روحِ بزرگش پی میبریم و فقدانش را بیشتر حس میکنیم.
تازه میفهمیم که با انبوهی از دانش و معرفتهای اخلاقی و عقیدتی، چه علقه خاصی به"نهجالبلاغه" داشت.
کسانی که" کتابخانه "ایشان را از نزدیک دیدهاند، محال است که شگفتزده نشده باشند. مطالعه این حجم از کتابهای متنوع، کارگشا، تخصصی و راهبردی و بهکار بردن صحیحِ آن در طول زندگی، کارِ هر کسی نیست، مگر آنهایی که مَرد عمل بوده و از شعارهای پوشالی تهی هستند.
در هر نهاد و مجموعهای که شرفِ حضور داشت، هدفش فقط رضایت پروردگار و خدمت به خلق بود و فرقی هم نداشت که آن نهاد، وزارت ارشاد باشد یا دانشگاه تهران و یا بیمه مرکزی ایران.
تنهاموردی که درزندگیِ پربارش چندان اهمیتی برایش نداشت، مادّیات و زندگیِ پر زرق و برق بود، که اگر چنین نبود، براحتی میتوانست بجای آنکه خراسانی باشد، لواسانی باشد!
در این زمانه فسونگر، که درستزندگیکردن، یکی از سخت ترینکارهای دنیاست، همین که عمری با عزت باشی و با عزت هم بمیری، خودش یک نوع رستگاری است، چه رسد به اینکه با مردنت، پیر، جوان، آشنا، دوستان، فامیل و حتّی بسیاری از کسانی که هیچگاه از نزدیک روی ماهت را ندیدهاند، از تَه دل غمگین باشند و از صمیم قلب برای شادیِ روحت، فاتحه و قرآن بخوانند.
در باب محسن عزیز و عارفمسلک؛ و زندگی پربار و ویژگیهای منحصربهفرد آن مَرد نازنین، میتوان یک کتاب قطور نگاشت و در دسترس جوانانی قرار داد که بهدنبال یک اسطورهی ناب میگردند. اما "ما" چه کنیم که چنین اسطورهای را از دست دادهایم؟
محسن جان!
اگر چشمه اشکهایمان هم خشک گردد، باز هم قلبهایمان از چنین فراقِ بزرگی هر روز خواهد گداخت و تا همیشه داغدارت باقی خواهیم ماند و تنها دلخوشی ما این است که جایگاهت، رفیع و نورانی است و همچون کبوتری زیبا به هرکجا که اراده کنی بال گشوده و پرتوافشانی میکنی، کاش بشود گاهی هم به خوابهای طولانیِ ما غافلان بیایی تا باز هم تو را ببینیم؛ هرچند هیچگاه از دیدار روی چون ماهت سیر نمیشویم و تا ابد با یادآوریِ خاطراتِ قشنگت با آن لبخندهای جذاب، با آن نگاه نافذ و مهربان، با آن صدای ملکوتی، با آن دستهای بخشنده، با آن قلب سلیم و با آن روحِ لطیف، خواهیم سوخت و خواهیم ساخت و راضی خواهیم بود به رضای خداوندی که تقدیر، فقط در یَد قدرت اوست.
روحت شاد و یاد و نامت همواره گرامی باد.
آمین یا رب العالمین